تقریبا یکسال پیش این وبلاگ رو درست کردم تا هر ماه بیام برای تو پسر خشگلم بنویسم اما چون ماه های آخری بود که توی دل مامانی بودی و حسابی چاق و چله شده بودی مامانی هر روز سنگینتر از دیروز میشد و بخاطر کار اداره و کار خونه و خستگی دیگه نتونست برای عشقش چیزی بنویسه.روز 8 بهمن سال 1391 ساعت 4:30 عصر به دنیا اومدی.اسمت رو گذاشتیم محمد دینیار(محمد ، یاور دین).چون این اسم تا اون موقع تو اداره ثبت احوال ثبت نشده بود یکماه طول کشید تا با اسمت موافقت کردن و تونستیم واست شناسنامه بگیریم.اینجوری شد که برای اولینبار تو ایران اسم خشگلت ثبت شدروزی که به دنیا اومدی از قشنگترین روزهای زنگیم بود.وقتی توی اتاق عمل به هوش اومدم همش میگفتم بچم کو؟بچم حالش خوبه؟سالمه؟وقتی آوردنم تو اتاق،یه فرشته کوچولو رو آوردن پیشم.اون فرشته ی کوچولوی خشگل تو بودی،نفس من.حالا تو 8 ماهته و رفتی تو 9 ماه و  دقیقا 8 روز دیگه 9ماهتم تموم میشه و میری تو 10 ماه.هر روز خشگلتر و خوردنیتر میشی.چند ساعتی که تو اداره هستم دلم پر میکشه زودتر ساعت 3 بشه و بیام ببینمت.