۷ آبان ۹۶

امروز ۷ آبان ۹۶

تو اداره نشسته بودم یاد وبلاگت افتادم پسرک کوچولوی شیرین زبون من.چند روز همش  میپرسی مامان چرا فرشته مهربون برام جایزه نمیاره؟ من پسر خوبیم،تو مهدم عااالیم( فدای حرف زدنت بشم من)

هفته پیش فرشته مهربون واست جایزه آورده بود.(:

حالا همش منتظری دوباره از فرشته مهربون جایزه بگیری.بهت گفتم،مامانی باید چند روز بگذره تا فرشته مهربون بیینه همش پسر خوبی هستی،یه مامانی کمک میکنی،حرف بد نمیزنی و ... تا جایزه بیاره.گفتی امروز برم مهد ببینم چقدر خوب میتونم باشم شاید امروز  بیاره( عزیز مادر)

دو‌ هفته پیش بابابی برای مسابقات فوتبال بانک رفته بود بابلسر.یه روز که خیلی سرم شلوغ‌بود و‌وقت نکردم باهات بازی کنم به فکرم رسید بگم بیای کمکم تا حوصلت سر نره....اونروز جوراباتو خودت شستی.هر لنگ جورابی  که میشستی،بالا میگرفتی و میپرسیدی مامان خوب شستم؟!

هیجان داشتی،کلی تو سینک ظرفشویی به بهانه جوراب شستن آب و کف درست کردی و آب بازی کردی.بعدش به هر کی میرسیدی تعریف میکردی که جوراباتو خودت شستی و به من کمک کردی( دورت بگردم شیرین زبون دوست داشتنی من)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد